مقدمه:
میدانیم خانواده امری نسبی است ولی به دلیل اینکه در دل جامعه بزرگتر زندگی می کند هر نوع موفقیت و سلامت خانواده در ارتباط تنگاتنگ با سلامت جامعه بزرگتر قرار
میگیردو هماهنگی این دو نهاد و توجه به رابطه متقابل بین خانواده و جامعه در موفقیت خانواده و به تبع آن جامعه نقش مهمی ایفا می کند.همچنین ذکر این نکته ضروری است که فساد یا اصلاح اجتماعی و مسایل اقتصادی جامعه درسطح خرد یا کلان ساختار خانواده ها را به شدت تحت تاثیر قرار می دهد.در این مبحث سعی می کنیم به شکلی هر چند خلاصه پدیده هایی را که در جریان فرآیند جهانی سازی بر نهاد خانواده اثر می گذارد و در فرآیند جهانی شدن به عنوان عامل تهدید کننده و سست کننده بنیان خانواده عمل می کند آن هم به شکل مستقیم یا غیر مستقیم شرح دهیم .
فرآیند جهانی سازی و عوامل تاثیر گذارنده در سست شدن بنیان خانواده
منبع:کتاب کنگره بین المللی تمدن،تعلیم و تربیت و خانواده
جهانی شدن از دیدگاه اقتصادی:
در جریان روند جهانی شدن شرکتهای بزرگ چند ملیتی از منطقه تاسیس خود جدا می شوند و کالاهای خود را در سراسر جهان تولید کرده و می فروشند اما از آنجایی که جهانی شدن تنها به جنبه اقتصادی بسنده نمی کندو در تمام ابعاد زندگی اجتماعی اتفاق می افتد پس به این دلیل می بایست جهانی شدن حتی از دید سیاسی یا فرهنگ نیز اتفاق بیفتد.اگر بخواهیم این موضوع را با یک مثال ساده توضیح دهیم میتوانیم بگوییم امروزه زمانی که سازمانهای عامل غیر دولتی مانند سازمان ملل متحد بدون محدودیتهای مرزی در امور مختلف کشورها دخالت می کند نشانگر این است که جهانی شدن از دید سیاسی به وقوع پیوسته است یا زمانی که این نهاد خود را به شبکه های پستی و شبکه های مخابراتی جهان هماهنگ می کند جهانی شدن از دید فرهنگی یا ارتباطی اتفاق افتاده است.به همین ترتیب شبکه های جهانی دیگری نیز وجود دارند که یک قدم به ایده جهانی شدن نزدیک تر شده باشند.مانند:اتحادیه اروپا یا اتحادیه اوپک.اما ذکر یک نکته در اینجا ضروری است،که اگر چه این اقدامات به شکل ارادی از سوی این نهادها اتخاذ شده است اما از بسیاری جهات،جهانی شدن یک انتخاب نیست بلکه یک واقعیت اجباری است،به این معنا که چه بخواهیم و چه نخواهیم باید به روند جهانی سازی بپیوندیم زیرا در وضعیت فعلی جهان به دلیل فشار اهرمهای قدرت کشورهای سرمایه داری،کشورهایی که بخواهند در برابر روند جهانی سازی مقاومت کنند منزوی خواهند شد. در این وضعیت جهان باید دوباره به سمت دو قطبی شدن برود که در آن صورت کشورهای جنوب با قبول انزوا و در نتیجه عقب ماندن از قافله سیاست و تجارت جهانی،فرآیند جهانی شدن را نمی پذیرند و منزوی خواهند شد،اما حالت دومی نیز وجود دارد که در آن کشورهای فقیر می توانند با قبول فرآیند جهانی شدن،به این بازی برطبق قوانینی که از طرف کشورهای شمال دیکته می شود گردن نهند.شکی نیست که در این جریان کشورهای جنوب در فرهنگ و اقتصاد کشور شمال استحاله خواهند شد و به کشورهای مصرف کننده و فقیر تبدیل می گردند.
رشد اقتصاد فراملی و فرو پاشی خانواده:
در جامعه فرا ملی زن و مردی که هسته اصلی خانواده را تشکیل می دهند دیگر قادر نخواهند بود با توسل به شیوه های سنتی،اقتصاد خانواده کوچک خود را اداره کنند پس ناچار می شوند وقت کمتری را در محیط خانواده صرف کنند و دوش به دوش یکدیگر در بیرون از محیط خانواده و در کارهایی چون تولید سرمایه داری و مشارکت در چرخه های اقتصادی که متوجه به هدف کسب درآمد بیشتر است به فعالیت بپردازد.در این میان اقتصاد جهان شمول و استعمارگر جامعه فراملی نیز به منظور بازگرداندن پول به دست آمده توسط خانواده و همچنین حفظ نقش کلیدی خود دست به فعالیتهایی می زند که از جمله آن می توان تبلیغات کاذب در رسانه های جمعی که با انگیزه مصرف کالاهایی که توسط شرکتهای چند ملیتی و جهانی با هدف برآورده کردن نیاز اساسی و سلیقه مصرف کنندگان،تولید شده اشاره کرد پس جامعه جهانی با توجه به محدودیتهایی که قبلا توسط فرهنگ و اقتصاد برای خانواده ها به وجود آورده است خدمات و کالاهایی در ازای پول در اختیار خانواده قرار می دهد که سابق بر این در درون خانواده تهیه و تامین می شد.مثلا غذاهای کنسرو شده و آماده،پوشاک شیک و مناسب،حتی سرپناه که اگر اغراق نکرده باشیم اتومبیل امروزه به عنوان سرپناهی جایگزین خانه شده و روز به روز انواع مدرن تر،مجهزتر و راحت تر آن به بازار می آید.به این ترتیب جامعه فراملی سعی می کند به انسان امروز که غرق در مشغولیات زندگی و دچار کمبود وقت است در ابعاد بسیار گسترده امکانات جدید عرضه کند و به دنبال همین موضوع است که با تبلیغات خود به انسانها مصرف بیشتر را تلقین می کند و حتی نیاز به محصولات جدید را در آنها پدید می آورد،به این ترتیب زمانی که جامعه فراملی به شکل مستقیم یا غیر مستقیم سعی می کند به افراد القا کند که قادر به تامین نیاز آنها در همه ابعاد خدماتی،اجتماعی و رفاهی می باشد این تامین نیاز افراد در بیرون محیط خانواده موجب رنگ باختن کانون خانواده میگردد.هر چند میل فطری و نیاز انسانی با جمع زیستن و عضوی از گروه بودن و داشتن یک کانون معین با محور معین برای انسانهمچنان باقی می ماند اما باز جامعه به این نیاز هم پاسخهایی میدهد،یعنی در جریان رنگ باختن نقش خانواده ها در جامعه های پیشرفته زیر ساختهای حمایتی از شهروندان با محوریت جامعه تشکیل میگردد،که از جمله آن می توان به تلاشهای جامعه در جهت حمایت از زنان تنها،کودکان بی سرپرست،سالمندان و...اشاره کرد،که البته ارایه این نوع حمایت ها در گذشته توسط خانواده ها صورت می گرفته است که با کم شدن نقش خانواده به تدریج به عهده جامعه نهاده شده است، بنابراین اقتضاعات زندگی امروز به اضافه تبلیغات جامعه مصرفی مردم را به اینجا می رساند که بیرون از محیط خانواده آنچه کم دارند را جست و جو و پیدا کنند.
از جمله حرکتهای دیگری که در جامعه فراملی برای کمرنگ شدن نقش کارکردی خانواده ها با اهداف از پیش تعیین شده صورت می گیرد ایجاد تحول بسیار بنیادی ساختار خانواده با هدف تضعیف نقش این نهاد در تکوین شخصیت نسل آینده است.این عامل به اضافه عوامل فوق دست به دست هم می نهند و در طول زمان نه چندان طولانی خانواده سنتی را از حالت گسترئگی با کارکرد متنوع آموزشی،اقتصادی،فرهنگی و ... به مرحله حتی نیست شدن با کارکردهای محدودتر و خاص تر نظیر کارکرد احساسی و عاطفی، می رسانند و حتی در جامعه فراملی به این نیز بسنده نمی شود و
هر چه به دلیل مشغله کاری و مشکلات اقتصادی،والدین گرفتارتر شوند و نقش بیشتری در جهت تربیت کودکان به خانواده ها واگذار می شود،رسیدگی اولیا به فرزندان کمتر خواهد بود و بعد از گذشت یک مدت نوعی از هم گسیختگی در بنیان خانواده و نوعی انحراف تربیتی در نسل آینده به وجود خواهد آمد.خانواده سنتی دیگر قادر به دادن شخصیت،امنیت،رفاه و ارزشهای اجتماعی به فرزندان نخواهد بود و به تدریج روابط عاطفی در بین اعضا ی خانواده کاهش می یابد
و فضای ارتباطی بی هویتی به روی نسل جوان گشوده می شود
در کشورهای غربی کمرنگ شدن نقش کارکردی خانواده با پیشرفت تکنولوژی همراه بوده است و به جرات می توان گفت، تمامی افراد خانواده بیشتر وقت خود را بیرون از خانه می گذرانند در حالی که یکی از ویژگیهای خانواده های موفق این است که اعضای آن برای کنار آمدن با هم وقت و ارزش قایل باشند و به دنبال همین موضوع همبستگی درونی اعضای خانواده حفظ می شود.
فرآیند جهانی شدن و تاثیر آن بر فرهنگ جامعه:
فرهنگ جامعه فرا ملی به شدت از اقتصاد آن تاثیر می پذیرد به این معنی که،وقتی انسانها از لحاظ مصرف یکی شدند تفاوتهای فرهنگی آنها کم و فرهنگهایشان همسان می شود. یعنی یکسان شدن در مصرف،یکسان سازی در فرهنگ را به دنبال خواهد داشت
و به تبع آن،همین عوامل به هم پیوسته در جریان فرآیند جهانی سازی.از آنجایی که کشورهای غربی دستی بالا در تولیدات جهانی داشته و دارند در نتیجه فرهنگهای دیگر را در فرهنگ خود ذوب می کنند و فرهنگ فرا ملی ایجاد می کنند که این فرهنگ فراملی و نظام بین ا لمللی یک قطبی قید و بندهای حاکم بر روابط انسانی و خانواده را گسسته و ارزشهای ملی و مذهبی را تضعیف می کند لذا با تمام قوا به پیش میرود و به جایی میرسد که هویتی جدید برای تمام آحاد بشر ساخته و پرداخته می کند.نتیجه این هویت جدید تغییر هویتهای زبانی،هویتهای قومی و هویتهای فرهنگی غنی و پربار گذشته هر ملتی می باشد و به این ترتیب مفهوم یکسان سازی فرهنگی تحقق می یابد و اجتماع قومی به یک جامعه ملی و هویت بومی به هویت فراملی تغییر شکل پیدا می کند،اما در گیرودار این شبیخون فرهنگی خانواده به عنوان اولین و اساسی ترین نهاد اجتماعی،از آنجایی که از دیرباز وظیفه انتقال فرهنگی قومی اش را به نسلهای جدید برعهده داشته است با توجه به دسترسی پیدا کردن به امکانات،رفاه و رسانه های فراملی،از لحاظ فرهنگی دیگر محدودبه فرهنگ قومی گذشه خود نمی ماند و می توان با فرهنگهای ملل دیگر ارتباط برقرار کند،حتی می توان گفت به دلیل جذابیتهای ظاهری فرهنگهای بیگانه (و عدم آشنایی با مضرات آثار تخریبی بعضی فرهنگ ها) ناخود آگاه تحت تاثیر قرار می گیرد و به این شکل خانواده های سنتی در جوامع سنت گرا که یکی از پنج ستون اصلی جامعه محسوب می شوند با توجه به محدودیت فرهنگی که همواره از آن رنج می برند دیگر نمی توانند نقش کارآمدی در زندگی اعضای خود (در جریان جهانی شدن) ایفا کنند در نهایت فرهنگ فراملی جامعه خانواده را می گیرد و خانواده به عنصری بی فایده تبدیل می شود و به این ترتیب خانواده دچار فروپاشی می گردد.در این میان نسل جوانی که در دامن این خانواده ها پرورانده می شود و قاعدتا باید به عنوان میراث دار فرهنگ گذشته در عرصه جامعه حضور پیدا کند به دلیل رشد یافتن در فرهنگ نامانوس فراملی نه تنها ارزشی برای فرهنگ غنی خویش قایل نمی شود،بلکه به دلایل متفاوت که قبلا توضیح دادیم دیگر حتی علاقه ای به بودن در کنار خانواده های سنتی را ندارد.به این شکل خانواده ها در هزاره سوم کارکرد اساسی خود را کاملا از دست می دهند و دچار اضمحلال می شوند چنانکه امروزه شاهد پیش آمدن این امر در فرهنگ بسیاری از جوامع غربی هستیم و اگر کمی موشکافانه به جریانات این جوامع دقیق شویم،می بینیم اگر چه در این کشورها تبلیغات و فیلمهای زیادی در مورد اهمیت دادن به خانواده تولید می شود اما به دلیل کمرنگ شدن مفهوم خانواده در فرهنگ فراملی (که متاسفانه روز به روز رشد بیشتری نیز پیدا میکند)اکثر جوانان بیشتر وقت خود را در بیرون از خانه می گذرانند و حتی چنین به نظر می رسد که علت اصلی به وجود آمدن چنین وضعی ناشی از هدف جامعه فراملی است که در تلاش موازی و در جهت نابودی بنیان خانواده ها سعی دارد تمام جنبه های مورد نیاز افراد اعم از حیاتی و غیر حیاتی را در بیرون محیط خانه تامین کند.
حضور وسایل ارتباط جمعی در خانواده و در عصر انفجار اطلاعات:
دهه جهانی شدن اطلا عات را دهه انفجار اطلا عات می گویند.پیامد انفجار اطلاعات به وجود آمدن یک انقلاب اطلاعات می باشد.این رشد اطلاعات مدیون رشد فزاینده علوم و فنون جدید در نتیجه فرو ریختن ساختارهای سنتی اجتماعی و فرهنگی حتی سیاسی می باشد. در این دهه شاهد هستیم وسایل ارتباط جمعی در حکم یک الگوی خط مشی دهنده در میان خانواده ها ظاهر می شود تا جایی که به دلیل پیچیدگی های زندگی مدرن و سرعت انتقال اطلاعات در جامعه فرا ملی آحاد مختلف آن خیلی زودتر از آنچه انتظار می رود نیاز به انتقال اطلاعات به شکل همزمان را احساس می کند.چنانچه امروزه در میان اعضای بسیاری از خانواده ها نه تنها برای استفاده از رادیو، تلویزیون و روزنامه(که روزی نماد ارتباط با جهان بود) رغبتی نشان نمی دهند بلکه حتی سعی می کنند از طریق اینترنت، شبکه های ماهواره ای و تلویزیون های کابلی ارتباطات درون مرزی و برون مرزی خود را بسط دهند.استفاده از اینترنت به راستی این واقعیت را فراهم ساخته است که تجربه روابط بین فرهنگی با ارزانترین هزینه عملی شده و استفاده از این شبکه در سطحی فزاینده تسهیل گردد،غافل از اینکه گسترش تمامی این ارتباطات شفاهی موجب افزایش تناقضات در روابط انسانی می گردد و جالب تر اینکه در این دنیای شفاف اطلاعات،به دلیل کاهش تعاملهای رودررو انسانها بسیار کمتر از گذشه قادر به درک نیازهای یکدیگر می شوند.در همین راستا رسانه های ملی با تبلیغاتی سرسام آور در جهت افزایش نیازهای کاذب انسان نقشی اساسی ایفا می کنند.و این مسا له یک جریان کاملا جهت دار در راستای شکوفایی اقتصاد فراملی تلقی می شود.
جهانی شدن و کمرنگ شدن نقش تربیتی والدین:
نگاهی اجمالی به تاریخ تعلیم و تربیت انسانی مبین این مطلب است که انسانها در جوامع و زمانهای مختلف روشهای متفاوتی را برای تربیت فرزندان خود انتخاب می نموده اند اما اصل واحدی که برتمامی این روشهای تربیتی در طول تاریخ بشریت سیطره داشته است حکایت از این مطلب داردکه اصولا خانواده ها در انتخاب شیوه های تربیتی برای فرزندان خود از محیط بزرگتری که در آن قرار دارند تاثیر می پذیرفته اند به همین دلیل است که اکثر صاحب نظران تعلیم و تربیت بر این اعتقاد پافشاری می کنندکه هر گونه تغییر و تحولی که در سطح خرد و کلان در اجتماعات بشری رخ می دهد نقش چشمگیری در تغییر روابط خانوادگی دارد.در این راستا تغیرات عظیم اجتماعی که در نتیجه جهانی شدن به وجود می آید نقش کلیدی والدین را در تربیت فرزندان تضعیف می کند و تا جایی پیش می رود که در فرهنگ جهانی والدین دیگر برای کودکان نقش بهترین الگو را ندارند و به این نحو روابط مهر آمیز و دوستانه بین اعضای خانواده از هر حیث از بین می رود و وضعیت اقتصادی نامطلوب که در نتیجه فقر جهانی به وجود می آید موجب بی اعتنایی والدین نسبت به تربیت فرزندان و حتی پیدا شدن تلقی خاص نسبت(مبنی بر اضافه و زیادی بودن)به فرزندان می شود.با گذشت زمان تعداد اعضای خانواده کاهش پیدا می کند و در نتیجه جامعه با بحران شکل گیری خانواده های تک فرزندی رو به رو می شود به این شکل شاهد خواهیم بود کودکان خانواده های تک فرزندی دارای کمبودهایی هستند که در خانواده های دویا چند فرزندی چنین کمبودهایی به چشم نمی خورد.به عنوان مثال تک فرزندها معمولا در زندگی آینده دارای شخصیتی بی بندوبار خواهند بود زیرا اصولا در زندگی انفعالی دوران کودکی خویش هرآنچه که دوست داشته اند بنابر مصالح شخصی خود نه بنا بر منافع عمومی انجام داده اند و در نتیجه امکان شکل گیری خانواده های بی بندوبار از سوی کودکان خانواده های تک فرزند در آینده شدت می یابد،از سوی دیگر به جهت کمبود روابط عاطفی کودکان نسبت به زندگی احساس مودت ندارند.در این بین آزادی های بی حدوحصر که تحت تاثیر فرهنگ جوامع آزاد در جامعه فرا ملی حاکم می شود موجب نوعی سهل گیری والدین در تربیت کودکان می شود و این سهل گیری در آینده کودک آثار زیانباری به دنبال خواهد داشت.
در این بین از نقش تربیتی پدر بسیار کاسته می شود و پدر که در گذشته نقطه اتکای خانواده از هر حیث به شمار می آمده است، در فرهنگ جامعه فراملی تنها در تامین امکانات اقتصادی خانواده نقش ایفا می کند و نقش چندانی در تعلیم و تربیت فرزندان نخواهد داشت و به دلیل اینکه پدر حتی با وجود چند شغله بودن از پس معاش خانواده بر نمی آید ناگزیر مادران در این میان وظیفه کار در بیرون از خانواده را به دوش خواهند گرفت و با گذشت زمان می بینیم که کودکان به تدریج از نعمت تربیت مادران نیز محروم خواهند شدو این ضربه جبران ناپذیری در شکل گیری شخصیت کودکان به دنبال خواهد داشت،زیرا اصولا زندگی اولیه کودک در جریان ارتباط زیستی با مادرش شروع می شود پس فقدان این ارتباط بر تمام حالات عاطفی و روانی کودک اثر می گذارد.کندی سخن گفتن،پایین آمدن بهره هوشی،کاهش میزان جنب و جوش و اختلال حواس می تواند از جمله آثار ناگوار محرومیت از مادر باشد.از سوی دیگر شاهد هستیم حضور زنان در عرصه های اجتماعی با استقبال جامعه فراملی روبه رو خواهد شد این امر دلایل خاص خود را دارا است. قبلا گفتیم در نتیجه شکل گیری فرهنگ لذت جویی،فراغت و مشکلات اقتصادی فقر عالم گیر می شود و زمانی که فقر ابعاد جهانی پیدا کند انسان ها را در تمام ابعاد نژادی،جنسی و قومی در بر می گیرد و سبب می شود از لحاظ جنسیتی کارگزاران کارگران زن را به مرد به سبب کمتر بودن حقوق زنان نسبت به مردان ترجیح دهند و جنسیت کارگران از مرد به زن تغییر می کند لذا به تدریج بازار کار در تصرف زنان در می آید اما هرگز به این مقوله نباید با نگاه مثبت نگریست زیرا افزایش بیکاری در مردان خانواده به تناسب،موجب افزایش خشونت ایشان نسبت به همسرانشان را موجب می گردد و در نهایت خشونت و هرج و مرجی که در نتیجه عدم حضور مادران در خانواده پیش می آید نوعی تزلزل در روابط عاطفی و رشد تربیتی فرزندان را به به دنبال خواهد داشت. کنش متقابل در میان اعضای خانواده ای که در آن اختلاف، نزاع و سرزنش حاکم باشد بر رفتارهای کودکان آثار نامطلوب می گذارد و اصولا کودکان این خانواده های از هم گسیخته،هر روز شاهد خشونت پدران و مادران خود هستند که خستگی و فشارهای بیرونی را به اندرون خانه ها می کشانند لذا زمینه های آسیب پذیری و کژ رفتاری بیشتری دارند.متاسفانه این خانواده ها تنها در ظاهر اسم خانواده را دارا هستند اما در عمل هر کدام از اعضای آن به تنهایی زندگی می کند و مدتهای مدیدی برای جلوگیری ازکشمکش از برخورد با یکدیگر می پرهیزند.هنگامی که پدر و مادر پس از مدتها جدل،به صورت قانونی از هم جدا می شوند،آثار تخریبی و زیانبار روحی و روانی که بر روی روح و روان کودکان گذاشته اند مشهود می شود درگیریهای شدید بین والدین تخم احساسات منفی و در نگاه کلی منفی نگری و اضطراب نسبت به جامعه و محیط خانواده را تا پایان عمر در ضمیر کودکان خواهد کاشت و سبب می گردد نه تنها کودک همواره در دوران خوردسالی نسبت به همسالان خود رفتار پرخاشگرانه داشته باشد بلکه در دوران بزرگسالی نیز هرگز نتواند ارتباطی معقول و دوستانه با جهان پیرامون خود برقرار نماید و چه بسا هرگز نتواند دست به تشکیل خانواده بزند. جهانی شدن و افزایش پدیده طلاق و فحشا:
با ادامه روند جهانی شدن در بسیاری از خانواده ها به دلیل ساختار دشوار معیشتی،غناصر اصلی خانواده مدت طولانی تری مجبورند که بیرون از منزل به سر برند و لذا فرصت چندانی برای گفتگو،دردودل و داد و ستد مهر و دوستی ندارند و در نتیجه به ((یخچال های عاطفی)) شباهت بیشتری می یابند تا اعضای کانون گرم خانوادگی، و به همین دلیل نیز در بعضی از خانواده ها مسایلی چون تنش و ستیز جایگزین مبادله عشق و مودت می شود و از سوی دیگر به دلیل اینکه در روند جهانی شدن با توجه به استیلای فرهنگ غربی، در تمام جوامع،فرهنگ راحت طلبی و مصرف بیشتر حتی در مواردی فساد و فحشا به طور علنی ترویج می شود به طور مثال (در این فرهنگ مسایلی چون داشتن روابط جنسی قبل از ازدواج،بالا بودن سن ازدواج،آمار بالای تجارت جنسی)امری طبیعی قلمداد می شود و ناخودآگاه به شکل غیر مستقیم به مسایلی چون افزایش آمار طلاق دامن می زند و طلاق به ویژه در قشرهای میانی از طباقات بالا و پایین جامعه بیشتر است.
در حقیقت طلاق هم یک مشکل و پدیده قابل بررسی اجتماعی است که در تمام اعصار وجود داشته است اما به نظر می رسد ضعفهای موجود در ساختار اجتماعی و خانوادگی که در نتیجه فرآیند جهانی شدن گریبانگیر خانواده ها می شود بر شتاب این پدیده شوم اجتماعی بیافزاید و آثار زیانبار خود را در فروپاشی خانواده ها بیشتر مشخص نماید.مطالعات روانشناسی ثابت کرده است از میان عوامل گوناگون جدایی مانند مرگ،طلاق،غیبت طولانی و... پدیده طلاق آثار وخیم تری در سلامت روح وروان کودکان به جای می گذارد. متاسفانه بعد از طلاق،مادران مجرد و پسران خانواده افسرده می شوند و در این میان بدترین حالت برای کودکان،زمانی است که والدین کودک به شدت سرگرم یافتن همسر جدید باشند.کودک در این زمان احساس می کند هم پدر و هم مادر خود را از دست داده است و به طور کلی تنها شده است و اگر در این خلال سرپرستی کودک در دوره ای زمانی به افراد دیگر واگذار شود در این حالت کودکان بدون برقراری یک رابطه دایمی تعامل با یک فرد بزرگسال دچار کمبود عاطفی شدید خواهند شد و به همین دلیل کودکان و نوجوانانی که در چنین ساختار و روابط اجتماعی رشد می کنند دارای مسایل و مشکلات بیشتری هستند تا کودکانی که به هر دلیل فقط با یک والد منطقی در درون نظام خانواده های بدون تنش و ستیز رشد می یابند.