میان انبوهی از خاطراتم نشسته ام ... و به یاد ارزوهای قدیمی ام همیشه ارزو میکردم روزی نقاش باشم تا میتوانستم رویای با تو بودن را روی صفحه ی دل حک کنم ارزو می کردم نقاش باشم تا نقش ان دو چشم سیاه مهربانت را حک کنم یا ان نگاه پر از عشق وصداقتت را حک کنم کاش نقاش بودم تا می توانستم ان لبخند دل نشینت را حک کنم کاش نقاش بودم تا میتوانستم ان لب خوش رنگ که مانند شراب شیراز است حک کنم کاش نقاش بودم نقشی از پیوند و وصال را به تصویر میکشیدم کاش نقاش بودم پیوند دو عاشق را به تصویر میکشیدم فکر نمیکردم روزی نقاش باشم و به جای پیوند رفتنت را به تصویر بکشم فکر نمیکردم روزی نقاش باشم و اشک چشمانم را شکست دل بیمارم را به تصویر بکشم فکر نمیکردم روزی نقاش باشم درد جدایی را انتظار طاقت فرسا را فراغ یار را به تصویر بکشم اری من نقاشم ...............................

یک نقاش دل شکسته که روزی ارزو داشت پیوند دو عشق را به تصویر کشد ولی امروز من تصویر جدایی را به تصویر کشیدم..................................


X